واژهي «حجاب» هفت بار در قرآن کريم آمده و معناي کلمه در اين هفت مورد، چيزي است که از هر جهت، مانع ديده شدن چيز ديگري شود.
مانع ماديچنان که دربارهي آيه: (فَقَالَ إِنِّي أَحْبَبْتُ حُبَّ الْخَيْرِ عَن ذِكْرِ رَبِّي حَتَّى تَوَارَتْ بِالْحِجَابِ) (1) ابن اثير ميگويد: «مقصود از حجاب، افق است». (2) و بعضي مفسران گويند: «مقصود پنهان شدن آفتاب است».
و نيز در اين آيه: (فَاتَّخَذَتْ مِن دُونِهِمْ حِجَاباً فَأَرْسَلْنَا إِلَيْهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَراً سَوِيّاً) گفتهاند که مقصود از حجاب، «ديوار» است. (3)
و نيز در اين آيه که درباره زنان رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) است: (وَإِذَا سَأَلْتُمُوهنَّ مَتَاعاً فَسْأَلُوهُنَّ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ) (4) که مقصود پوششي است مانع از ديده شدن آنان چون پرده.
و ميتوان حجاب را در اين آيه نيز چيزي محسوس گرفت که مانع ديدن شود: (وَبَيْنَهُمَا حِجَابٌ وَعَلَى الْأَعْرَافِ رِجَالٌ). (5)
مانع معنويچنان که در آيه: (وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ اللَّهُ إِلَّا وَحْياً أَوْ مِن وَرَاءِ حِجَابٍ) (6) که چون ديدن باري تعالي با ديدهي حسي ممکن نيست، مجازاً از آن به مکالمه از پشت پرده تعبير شده است.
و يا اين آيه: (وَمِنْ بَيْنِنَا وَبَيْنِكَ حِجَابٌ فَاعْمَلْ إِنَّنَا عَامِلُونَ) (7) که گفتهاند مقصود اختلاف کافران با پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) است و يا مخالفت با او در دين.
و يا در اين آيه: (وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنَا بَيْنَكَ وَبَيْنَ الَّذِينَ لاَ يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجَاباً مَسْتُوراً)؛ (8) که مقصود از حجاب، درنيافتن کافران است معناي قرآن را.
چنان که ميبينيم، در اين آيهها حجاب به معناي پرده يا چيزي است که مانع ديدن شود، اما آن حکم شرعي که منظور ماست، ضمن آيههايي ديگر و با تعبيري جز کلمه حجاب آمده است؛ تعبيري نهايت بليغ، زيرا چنان که نوشتيم، حجاب مانع ديدن است. آيه 53 سوره احزاب - که به مسلمانان ميفرمايد: «اگر چيزي از زنان پيغمبر (صلي الله عليه و آله و سلم) خواستيد، از آن سوي پرده بخواهيد»، دستوري است که زنان پيغمبر را نبينند و آنان از هر جهت از ديدها پوشيده مانند، چنان که جسمشان هم ديده نشود. در صورتي که از حجاب براي زنان مقصود آن نيست که قطر جسم آنان نيز پوشيده ماند. بدين جهت دستور پوشش زن را در ديگر آيهها چنين ميخوانيم:
(يَا أَيُّهَا الْنَّبِيُّ قُلْ لِأَزْوَاجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَاءِ الْمُؤْمِنِينَ يُدْنِينَ عَلَيْهِنَّ مِن جَلاَلبِيبِهِنَّ)؛ (9)
اي پيغمبر، به زنان و دخترانت و زنان مؤمنان بگو تا جلبابهاي خود را نزديک آرند.
و نيز اين آيه:
(لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَى جُيُوبِهِنَّ)؛ (10)
و آشکار مکنند زينت خود را جز آنچه پديد است از آن و بزنند خمارهاي خود را بر جَيبهاي خويش.
اکنون بايد معناي واژههايي چند - که در اين دو آيه شريفه آمده است - و کاربرد آن واژهها را در زبان عرب و در عرف مسلمانان عصر رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) روشن کرد، تا آنچه مقصود ماست (حجاب در قرآن) آشکار گردد.
جلبابلغويان چنان که خواهيم نوشت، اين کلمه را درست نشناسانده اند؛ واژهي جلباب، جلابيب و تجلبب. «جلباب پوشيدن» چند بار در خطبهها، نامهها و کلمات قصار علي (عليه السلام) آمده است؛ خطبههاي 4، 66، 87، 183 و نامههاي 10، 19 و 65. کلمات قصار شماره 112 که در همه موارد، جلباب مشبّه به چيزي است.
اما در حديث نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم)، يکي حديث عايشه است: «و کان رآني (صفوان) قبل الحجاب، فاستيقظتُ باسترجاعه حين عرفني، فخمَرتُ وجهي بجلبابي».
و ديگر در سنن دارمي در باب مناسک: «سَدَلت إحدانا جلبابها من رأسها علي وجهِها».
اکنون بايد ديد جلباب چيست و چگونه پوششي است؟ لغويان قديم عرب - چنان که عادت آنان بوده است - کلمه را دقيق نشناساندهاند. جويري مينويسد: «جلباب ملحفه است». زني از هذيل در سوگ کشتهاي گفته است: «کرکسها با اطمينان خاطر به سوي او ميرفتند، هم چون دوشيزگان جلباب پوشيده (11) و در تعريف ملحفه، که جلباب را بدان شناسانده است، مينويسد: «ملحفه يکي ملاحف است».
ابن منظور مينويسد:
"جلباب قميص بود، جامهاي است فراختر از خمار و کوتاهتر از ردا، که زن بدان سر و سينه خود را پوشاند. و گفتهاند، جامهاي است فراخ، کوتاهتر از ملحفه."
و ابن اثير مينويسد:
"جلباب، «ازار» و «ردا» است. و گفتهاند ملحفه است و آن چون مقنعهاي است که زن؛ بدان سر و پشت و سينه خود را ميپوشاند، و جمع آن جلابيب بود." (12)
و فيومي از نوشته ابن فارس چنين ميآورد: «جلباب چيزي است که بدان خود را بپوشاند، جامه و جز آن». (13)
اما نوشته ابن فارس چنين است: ابوعمرو گويد «جلبه» ابري است همانند کوه و «جلب» نيز چنين است و سرودهاند:
و لستُ بجِلبِ جلبِ ريجٍ و قِرَّةٍ *** و لا بصفا صلدٍ عن الخير معزل (14)
و اشتقاق جلباب از اين کلمه است و جلباب، پيراهن بود و جمع آن جلابيب است و سرودهاند (سپس بيتي را که از ديوان هذليين آورده شد، نقل کرده است). (15)
کوشش فرهنگ نويسان عربي در پيوند کلمه «جلباب» با ريشه جلب (= ابر پوشاننده) (16) درست به نظر نميرسد. ظاهراً نوشته جفري صحيحتر باشد که اصل کلمه حبشي است به معناي روپوش. (17) و نيز آنچه دزي نوشته است: «چادر بزرگي که در شرق، زنان هنگام بيرون شدن از خانه سر تا پاي خود را در آن ميپوشانند». (18)
اما از استعمال اين واژه در گفتار اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) نکتههاي ديگري را ميتوان يافت. نخست به مورد استعمال آن، در سخنان آن حضرت بنگريم.
چنان که اشاره شد، مفرد و جمع و فعل ساخته از اين کلمه نُه مورد در سخنان امام (عليه السلام) آمده است:
جلباب در روايات1. «مازلتُ أنتظرُ بکم عواقَب الغَدر، حتي سَتَرني عنکم جلباب الدين». (19)
2. «فالبس لهم جلباباً من اللينِ». (20)
3. «من أحبَّنا أهلَالبيتِ فليَستعدَّ للفقرِ جلباباً». (21)
4. «حتي إذا کَشفَ لهم عن جزاء معصيتهم و استخراجِهم من جلابيبِ غفلتِهم». (22)
5. «ولااستطاعت جلابيب سواد الحنادس أن تودّ ما شاع في السموات من تلألؤ نور القمر». (23)
6. «و کيف أنتَ صانعٌ إذا انکَشفت عنک جلابيبُ ما أنتَ فيه». (24)
7. «فإنّ الفتنة طالما أغذَفت جلابيبَها». (25)
8. «معاشَر المسلمين العباد إليه استَشعروا الخشيةَ و تجلببوا السکينةَ». (26)
9. «إنّ مِن أحِبّ العباد إليه عبداً أعانَه الله عل نفسِه فَاستَشعر الحزَن و تجلبب الخوفَ». (27)
هر چند در همه اين نُه مورد، جلباب و جلباب پوشيدن به مجاز به کار رفته، اما از استعمال آن نکات زير را ميتوان به دست آورد:
1. جلباب، پوششي است که روي همه پوششها به بر ميکنند؛ چه در دو مورد، مقابل «شعار» آمده که لباس زيرين است و از آن جهت شعارش گويند که موي بدن را مس کند. (28)
2. جلباب سراسر تن را ميپوشاند، چنان که از فقره 1 و 5 آشکار است.
3. جلباب لباس، چون مقنعه و خمار، پوششي خاص زنان نيست، بلکه تقريباً مرادف روپوش يا لباس کار است که سراسر بدن را از گردن به پايين ميگيرد و بانوان و مردان به هنگام کار آن را ميپوشند، زيرا در فقرههاي 1، 2، 4، 6 و 8 مخاطب و يا آن که از آنان خبر ميدهد مرداناند و بديهي است که اگر جلباب، پوشش زنان به تنهايي بود، در مورد مردان به کار نميرفت؛ چه معلوم است که به مرد مثلاً نميتوان گفت چادر تقوا را بر سر خود بيفکند.
اکنون ببينيم تفسير نويسان در اين باره چه گفتهاند:
شيخ طوسي از ابن عباس و مجاهد آورده:
جلباب، خمار زن است و آن، مقنعهاي است که پيشاني و سر خود را بدان پوشد؛ گاهي که براي کاري از خانه بيرون آيد. و از گفته حسن نويسد: جلابيت، ملحفههاست که زن آن را بر چهره خود ميآورد. (29) و نظير احتمال اول را طبرسي در مجمع البيان آورده است، ليکن ظاهر مقايسه اين آيه با سورهي مبارکه نور نشان ميدهد که خمار پوششي است جز جلباب. (30)
در مقابل نوشته اين دو مفسر، قرطبي مينويسد:
"جلابيب، جمع جلباب و آن جامهاي است بزرگتر از خمار، ابن عباس و ابن مسعود آوردهاند که رداست و گفتهاند قناع است و درست آن است که آن پوششي است که همه تن را بپوشاند." (31)
محمد غوث، مؤلف نثر المرجان نيز از مبرّد نظير همين تفسير را آورده و مينويسد که آن پوششي است که همه تن را ميپوشاند، چون ملحفه. (32)
علامه طباطبائي مينويسد:
"جلابيب جمع جلباب است و آن جامهاي است که زن بر خود افکند و همه بدن او را بپوشاند و يا آن خمار است که سر و صورت را با آن پوشند." (33)
از مجموع آنچه نوشته شد، چنين دانسته ميشود که تفسير جلباب به خمار، مقنعه و يا نيم تنه تسامحي است و تعريف درست آن، همان روپوش يا روي لباسي است که سراسر اندام را فراگيرد. و نيز از امر «يدنين» دانسته ميشود که جلباب، پوششي بوده است جلوباز؛ همانند شنل که بر دوش ميافکندهاند و در آيه دستور داده شده که دو طرف آن را به هم نزديک کنند.
خِمارخِمار برخلاف جلباب، پوشش سر است و کاربرد آن در شعرهاي جاهلي و دوره اسلامي به همين معناست.
امرؤ القيس در صوف باران گويد:
وتري الشجراء في ريقها *** کرؤس قطعت فيها خُمُر (34)
شاعر در اين بيت، سرهاي درختان را که از آب برون مانده، به سرهاي بريده در خمار مانده همانند کرده است.
و اين بيت از حسّان بن ثابت انصاري:
تظلّ جيادنا مستمطرات *** تلطّهنّ بالخُمر النساء (35)
که در آن ابوسفيان و مردم مکه را سرزنش ميکند و ميگويد: اسباب ما به شتاب ميرفتند و زنان شما با چارقد آنها را ميراندند.
و «تخمير» پوشيدن سر است و يا صورت به خمار، چنان که در حديث بخاري گذشت: «فخمّرت وجهي بجلبابي». (36)
جيبجيب، جمع آن «جيوب»، مفرد کلمه يک بار در آيه 21 سورهي نمل و بار ديگر در آيه 22 سوره قصص و جمع آن در يک مورد بحث (31 سوره نور) آمده است و معناي آن گريبان است که از يقه پيراهن باز شود.
از مجموع اين توضيحها و دقت در کاربرد کلمهها و سوره مبارکه نور، احزاب و آيههاي ديگر و نيز از شعر عرب و نهج البلاغه چند نکته روشن ميشود:
1. خمار يا جلباب يکي نيست؛ خمار نوعي از پوشش است و جلباب پوششي ديگر است که سراسر بدن را (ظاهراً از گردن به پايين) ميپوشاند.
2. جلباب پوششي بوده است که جلو باز و زنان مسلمان، مأمور شدهاند دو لب آن را به يکديگر نزديک کنند.
3. خمار، سرپوش دامنه داري بوده که زنان مسلمان مأمور شدهاند دامنهاي سرپوش را تا گريبان خود بياورند و گلو و زير سينه را بدان بپوشانند.
پينوشتها:1. ص، آيه 32.
2. ابن اثير، النهاية في غريب الحديث و الأثر، ج 7، ص 102.
3. شيخ طوسي، التبيان، ج 7، ص 102.
4. احزاب، آيه 53.
5. اعراف، آيه 46.
6. شوروي، آيه 51.
7. فصلت، آيه 5.
8. اسراء، آيه 45.
9. احزاب، آيه 59.
10. نور، آيه 31.
11. تمشي النسور إليه و هي لاهية *** مشي العذاري عليهن الجلابيبُ
بيت از جنوب، دختر عمرو ذي الکلب است. ر.ک: ديوان هذليين، قسمت سوم، ص 125، «کلمه لاهية» را دزدي (اگر مترجم اشتباه نکرده باشد) شادي کننده تصور کرده (فرهنگ البسه مسلمانان، ص 117) ولي سکّري در شرح بيت گويد: لاهيه = آمنه است. چون کرکسها از مرده او بيم نداشتند، با اطمينان به سوي او ميرفتند.
12. ابن منظور، لسان العرب؛ ابن اثير، النهاية، واژهي جلب.
13. فيومي، المصباح، المنير، ماده جلبب.
14. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 1، ص 470.
15. بيت از سرودههاي تأبّط شرّاً؛ لسان العرب، ماده جلب، در لسان العرب به جاي کلمه «ريج»، «ليل» آمده است.
16. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 1، ص 470.
17. آرتور جفري، لغت دخيل قرآن، ص 102.
18. فرهنگ البسه مسلمانان، ص 117.
19. سيد رضي، نهج البلاغه، خطبه 4.
20. همان، نامه 19.
21. همان، کلمات قصور.
22. همان، خطبه 153.
23. همان، خطبه 182.
24. همان، نامه 10.
25. همان، نامه 65.
26. همان، خطبه 66.
27. همان، خطبه 87.
28. ابن فارس، معجم مقاييس اللغة، ج 3، ص 193.
29. شيخ طوسي، التبيان، ج 8، ص 327.
30. در ذيل اين کلمه توضيح بيشتري داده خواهد شد.
31. قرطبي، الجامع لأحکام القرآن، ذيل تفسير آيه 59 سوره احزاب.
32. نثر المرجان، چاپ سنگي، ج 5، ص 435.
33. علامه طباطبائي، الميزان في تفسير القرآن، ج 16، ص 339.
34. ايلياحاوي، امرؤالقيس، ص 121.
35. ديوان حسّان بن ثابت، ص 8.
36. بخاري، المغازي، ج 5، ص 149.
منبع مقاله :
جمعي از نويسندگان، (1391)، زن و خانواده در افق وحي، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم)، چاپ اول